۱۵ بهمن ۱۳۸۶

یادگاری






شايد چون زيبا بود. شايد هم چون "او" چند بار پوشيده بودش. شايد چون اصلاً بوی " او" رو گرفته بود. خلاصه هرچی که بود, از دلش نيومد که بذارتش و بره... گذاشتش لای لباس ها و در چمدون رو بست .

هوا ابری بود. ابری و سرد. دلش تنگ بود, تنگ تر از آسمون. دوست نداشت که بره. نمیخواست لحظه جدایی برسه. نمیخواست "او" اشکهاش رو ببينه...

دم رفتن که رسيد, اومد جلو و در آغوشش گرفت. محكم فشارش داد. انگار که ميخواست "با همين سكوت و با همين صفا" در آغوش او خاك بشه...

وبعد رفت. رفت و سوار شد. چمدونش کنارش بود. راننده که آماده حرکت شد, یه دفعه یه چیزی به ذهنش اومد. هلهلکی شيشه رو داد پايین, شال گردن رو از لای لباس ها کشيد بيرون, دستش رو دراز كرد و شال رو بهش داد. بغضش رو قورت داد و آهسته گفت:

"هر وقت پوشيديش به ياد من باش"

ماشين به آرومی دور می شد. نم نم بارون: -بغض شکسته ابرها بود- که ميباريد.


۲ نظر:

ناشناس گفت...

salam
nemidonam shale sabzamo migi k ghable tabid dadam b doostam ya shale sabzio migi k bachehaie setad shabe akhar andakhtan gardane mohandes ta piroozisho tabrik began,nemidonam manzoret az baroon ashkaie ma bood vaghti 2 entekhabat taghalob shod ya ashkaieo migi k ba gaz ashk avar dar omad.nemidonam havaie abri manzoret havaie shabi bood k 2 khiaboon ba moshto lagad ferestadanemon 2 mashine yegan vizhe ya manzoret havaie abri shabe shahadate neda bood.nemidonam manzoreto khob fahmidam ya na ama dele toam mesle dele ma tang shode,delet tang shode vase edalat vase azadi,negah dar in deltangio 2amaghe ghalbet chon ma hame eteghad darim:ANDAKI SABR SAHAR NAZDIK AST.

محمد موسوی گفت...

سلام