۲۱ تیر ۱۳۸۷

نامه ای برای تو






سلام مهربانم،
چوب خط روز های بی تو بودن که پر شد، نامه اي برايت نوشتم،
نامه اي برای تو و برای اين عکس ميان قاب و برای اين تپش کهنه در سينه.


نامه ام را ميسپارم به دست باد .ببرد آنسوی تمام اين ديوار ها ،اين جاده ها ،اين روز ها ...اصلاً ببرد ،آن سوی تمام نمی دانم هايی که دستانم را و دستانت را از هم جدا کرده اند... باد می داند،خوب می داند،يادت نيست مگر؟ خودش بود که آن روز لحظه اي قبل از غروب, باد بادکم را از بندش رها کرد و به دست آشفته موهايت سپرد.


حالا که گفتم يادم آمد،بايد روی پاکت بنويسم :

''برسد به دست دختری که باد موهايش را شانه ميزند.''

آخر خانه ات را که نميدانم،روزی در پی بادبادکی دوان بودم که تلاقی نگاهت راه بر پاهای برهنه ام بست. اصلا مينويسم: ''برسد به دست همان نگاه''...همان نگاهی که آيينه اميدم بود و نويد فردا هايی روشن، فردا يی که تلاقی آرزو هايمان بود،و کور سوی فانوسی در مسير اين راه تاريک . فردا ... فردا... فردايی که هنوز در راه است!


امّا نه،اين دو خط نامه که جای اين حرف ها نيست، همين لبخند پشت قاب عکس هم با من قهر ميکند،اگر دوباره قصه دلتنگی از نو تازه کنم.بگذار اصلاً از ميهمانيم بگويم: جای تو خالی ،چند وقت پيش بود که تکرار اين روز های بی خاطره را جشن گرفتم؛ مهمانی که نبود, من بودم و قاب عکس تو... سفره اي چيدم در خور مهمان.شمع بود و گل سرخ بود و دو خط دست نوشته.

شرمنده مهمانم،که شادی سر سفره ام کم آمد. برکت خدا به سفره تو! اين گناه عاشقيت ما بود که قهر خدا در پی داشت و قحطی نعمت. چه بگويم؟ شاد باد روزگار تو که همين خشکيده لبخند گوشه لبانت, سهم سفره خالی ماست از اين سال های بی برکت...


جده ام ميگفت:در پس سال های خشکسالی،روزی عاقبت, چنان بارانی باريدن گيرد، که ديگر حتی نقشی از نشانه ها بر ديوار آجری کوچه باقی نماند . خدايش بيامرزد.ديوار کوچه خاطره ها را که نمی دانم ،اما حياط خلوت خانه ام همان شب خواب باران ديد. باران که چکه چکه بر سقف سفالی خانه می باريد.دلم به حال کبوتر های زير شيروانی سوخت،کز کرده بودند کنار هم...سردشان بود.


فردای آن شب بود که چوب خط روز های بی تو بودن به سر آمد،نامه اي برايت نوشتم.
''ميسپارمش به دست باد''


۲۰ نظر:

ناشناس گفت...

چه خوب مینویسی... گمنام... برای گمنامی دیگر. قلمت همیشه پر از جوهر مهربانی، دستهایت آکنده از دوستی و آسمان وجودت همیشه آفتابی باد

ناشناس گفت...

زنده باد.

توحيد گفت...

خیلی خوب بود به نظر من یه پله از کارای ِ دیگت بالاتر بود

فقط من متوجه این تعبیر نشدم :

باد بادکم را از بندش رها کرد و به دست آشفته موهايت سپرد.

ناشناس گفت...

با درود برشما

عشق تنها نيرويي است كه مي تواند دشمن را به دوست مبدل كند

شاد باشيد

ناشناس گفت...

سلام رفیق . بودی و نبودی ..
دلتنگ دلتنگیهایت بودم .. چه نامه سرراستی و چه نشانی سرراست تری ..باید الان ها رسیده باشد...

موفق باشی

ناشناس گفت...

ديروز براي من ديروزي شيرين نبود ولي امروزم را تو شيرين ساختي تو تلخي لحظه هاي گذشته را از من بيرون بردي و به من ياد دادي كه چگونه باران را هجي كنم من با تو بودن را ياد گرفتم پس بيا به رسم همان بودني كه به من اموختي هميشه كنارم بمان

سلام دوست گلم
خیلی قشنگ نوشته بودی
من عاشق این سبک متون هستم
امیدوارم که همیشه شاد و موفق باشی

ناشناس گفت...

انگار همه چیز در وجودمان تکرار میکند ولی تو قدرت گفتنش داری و من نه
شاد باشی
اپ کردی خبرم کن من یکی از دوستان قدیمیم ولی خونمو عوض کردم

ناشناس گفت...

سلام
حس عجیبیه...اما خوشایند...
شاد باشی ... و عاشق ....

ناشناس گفت...

سلام
خوب بود.روزی باد ما را هم خواهد برد.و آن روز دیگر واژه«دلتنگی»بی معنا میشود.

ناشناس گفت...

کاش نامه ات به مقصد برسد . کاش تو را در غبار روزهای رفته به دست فراموشی نسپرده باشد . کاش نامه ات به مقصد برسد و انتظار به پایان ...

حس قشنگی در این نوشته ات موج می زند

ناشناس گفت...

دروود
خیلی خیلی زیبا بود.
از نوشته های قبلی بالاتر ..
شرمنده مهمانم،که شادی سر سفره ام کم آمد. برکت خدا به سفره تو! اين گناه عاشقيت ما بود که قهر خدا در پی داشت و قحطی نعمت. چه بگويم؟ شاد باد روزگار تو که همين خشکيده لبخند گوشه لبانت, سهم سفره خالی ماست از اين سال های بی برکت...
...
...
من اگه بخوام نامه ای دست باد بدم دیگه باد هم نمی وزد!
پیروز باشی
بدروود

ناشناس گفت...

سلام.
مثل همیشه می گم:هر آن چه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.مثل همیشه خوب و از جنس دلتنگی...

ناشناس گفت...

یعنی ما باید حتما بیام و نازتو بخریم که شماهم لطف کنیی و به وبلاگ ما بیای!!!!!!!!!!جل الخالق

ناشناس گفت...

یعنی ما باید حتما بیام و نازتو بخریم که شماهم لطف کنیی و به وبلاگ ما بیای!!!!!!!!!!جل الخالق

ناشناس گفت...

درود بر شما
نوشتار بسیار زیبایی بود
دوست گرامی تارنمای کوروش بزرگ پس از مدت ها بروز شد با نوشتاری تازه "حضرت ذوالقرنین از دیدگاه روحانی برجسته مسلمان!" تحلیلی کامل و جامع که جای هیچ شکی باقی نمی ماند!از شما دوست گرامی خواستارم مدتی از وقت گران بهای خودتان را به مطالعه این نوشته اختصاص دهید و دیدگاه خودتان را در مورد این نوشته بیان کنید مطمئن باشید دیدگاه شما با ارزش و موثر است و خواندن این نوشته را به "بعضی" از افراد مذهبی که ندانسته گذشته ایران را انکار می کنند حتما توصیه کنید
پیروز باشید

ناشناس گفت...

سلام. خوبین شما؟ چقدر خوب میشد اگر وقتی آپ می کردین به من هم یه خبر می دادین. در هر صورت بازم به معرفت خودم که سر زدم بهتون :) خیلی جالب بود. ممنون. موفق باشین همیشه

ناشناس گفت...

سلام و درود .
خیلی روان می نویسی و با اجازه لینککردم شما رو .

ناشناس گفت...

ب ی ا ا ی ن و ر ا

Goudarz Sadeghi گفت...

http://gsadeghi.blogfa.com/post-162.aspx

ناشناس گفت...

zendeh bad hame ashegh delan