۲۲ آذر ۱۳۸۸

قصه من






کجای قصه بودم؟ تا کجا گفتم؟ گفته بودم دوستش دارم؟

آری, گفته بودم...بارها و بارها:در طنین تکرار نامش, در بيتابی ديدار دوباره اش, در پس هر لبخند, در عمق هر نگاه. گفته بودم: در ميان حرفها, لابلای سطرها, بارها و بارها... آری گفته بودم... مي گفتم و مي خنديد. ساده مي گفتم و ساده مي گرفت. ساده مي گذشت. مي گذشت و در عبور گام هايش مي شکستم. بی صدا مي شکستم. زخم مي خوردم - بی آنکه بداند - زخم مي خوردم و عهد مي کردم که ديگر سخنی نگويم. خاموشی پيشه کنم. بروم تا دورها,دوردستها, تا آنجا که بی جواب اين سؤال ديگر هرگز آزارم ندهد.

مي رفتم... دست از هر آنچه داشتم می شستم و مي رفتم: مي رفتم و به خيال خود فراموشش ميکردم. وسوسه با او بودن از سر بيرون ميکردم. چشم بر جای خاليش نمی بستم. مي رفتم و در روزمرگی روزها گم مي شدم. درآن عبور پر شتاب روزها...روزگاری بدين منوال ميگذشت تاسحرگاهی بی خبر به رويايم می آمد و من ساده, دوباره - چه ساده - عهد می شکستم: بسان رودی که به دريا می ريزد, جوانه اي که به سوی نور می رود, پرنده ايی که آغوش آسمان را آرزو می کند: مي رفتم دوباره سر کوچه خاطراتش بست می نشستم. می گفتم:" انقدر اينجا می مانم تا پشت پنجره آيد, نگاهم کند, سراغم گيرد: به سخنی, لبخندی, اشاره اي ... " همه می آمدند. نگاهی می کردند و از انتظار نگاهم می خواند که "نصيحت" وه که چه بيهوده کلامی است! شانه اي بال می انداختند و می رفتند. همانجا می نشستم تا غروب: همه می آمدند و می گذشتند... اما او نمی آمد.

نمی آمد و نمی دانست که سکوت نشان رضايت نبود. عمر اين شب عاشقی اين همه نبود. جواب دوستت دارم "نمی دانم چه بگويم!" نبود. به خدا نبود: به سادگی کلامم قسم, به گيرای نگاهت قسم, به اين کوه کوه شکوه های مانده در سينه قسم - نبود. نبود. نبود- مطاعمان را خريداری نبود. بازارمان را گرمی نبود. دردمان را درمانی, زخممان را مرهمی,انتظارمان را پايانی نبود... نبود... نبود...

نبود و من "نبودن" را در سطر سطر نوشته هايم هجی مي کردم و می ترسيدم که شايد پايان قصه من رنگ روياهای کودکانه نگيرد. که شايد پرنده کوچک خوشبختی - هيچگاه - به آشيان باز نگردد. نبود و من "نبودن" را باور نداشتم و نبودن را - هيچگاه - باور نمی کردم. روزی از همان روزها در خيالم پنجره اي بر بن بسته اين کوچه نقاشی کردم. از آنسوی پنجره, از دوردستها خيال او آمد. انگشت بر پنجره کوبيد.پنجره را گشود و مرا برد همانجا که دخترکی - ساده ساده- می نشست و زيباترين احساسش را برای دو شاخه خشکيده گل سرخ زمزمه می کرد. سرسر اشک که بر گونه هايش می دويد گلهای خشکيده خيس نم نم باران می شدند و او مسافر ابر. دخترکی که خالی دستهای کوچکش حکايت حرمان سالهای کودکيمان بود و "ما" که باور نداشتيم از خالی دستهای کوچکمان کاری ساخته نيست.

و از باور همان کودکان زاده شد, از بی نهايت, از اولين اشعه خورشيد در انتهای شب يلدا, از اين هزاران هزار ناکشيده فرياد های محبوس در سينه, از عطر گلهای مریم زاده شد. از لطافت گل سرخ, از شعله لرزان شمع, از آرامش پلکهای بسته, از خيال طعم گس يک بوسه, از طنين ماندگار جمله اي کوتاه, از وسوسه نوازش, از هارمونی نفس های منقطع ... و آنگاه در آغوش من بود: در کنج امن نوازش. هم آنجا که عاقبت "من", "ما" گشته بود و"ما" گم در سکوت نگاه چشمانی مبهوت: زل زده به سقف نيمه تاريک اطاق, ناباورانه, غرقه در رويا. سر انگشتانی در تاريکی شب می رقصيدند:"آن سکوت, آن آرامش, آن رخوت بعد از هم آغوشی" همه را می نوشتند - سطر به سطر - بر جای جای عريان تنم...

...

آه... لحظه اي چشم بر هم می نهم. سحر گاهان است, عطر گيسوانش در فضای خانه پيچيده. گویی اينجاست در کنار من: "در کنج امن نوازش". سحر گاهان است: اتاقی خالی, کورسوی چراغی کم نور, پنجره ای نیمه باز و تلی ازکاغذ های نانوشته و من که هنوز هم نمی دانم, کجای قصه بودم و تا کجا گفتم... گفته بودم دوستش دارم؟ آری, بارها و بارها...

۳۰ نظر:

مسیح گفت...

عطر گیسوانش هدیه اس از بهشت!
دوست داشتم این واژه ها را...

ساحل گفت...

افسوس که سلامهایمان بی جواب می ماند

دوستش بدار . راهی جز این نیست . حتی اگر در لابلای این قصه گم شوی ... حتی اگر ندانی تا کجای قصه را گفته ای . دوستش بدار . این رویا شیرین تر از هر واقعیت است .می دانی ؟


خوشحالم که برگشتی و اینهمه زیبا...

ناشناس گفت...

I agree with Sahel. I still love her. it doesn't make any difference afte 16 years and probably she does't know.. But I just enjoy to love her.

ناشناس گفت...

"I envy her.whether she knows or not it's so beautiful to hear that and I'm sure that real love can be received and undrestood. you know ,one day an unknown like you told me that love is the most powerful and beautiful thing that exist. Now I think he was right."

ناشناس گفت...

Do you really envy her? she was loved for 16 yrs. she didn't answered to this crazy love because she didn't know that. she lost something precious. why do you envy her? you says," it's beautiful". Is that good enough for her? she could get this love forever.

ناشناس گفت...

hey body,wait a minute. I guess you are talking about me who loved her for 16 years. thamks for your concern but, I'd like to say,"I loved her. I'm still loveing her and she is in my heart forever. I just love to love her. doesn't matter she wants me or not. that is it". I know what do you think. You think I'm crazy. yes I am. All lovers are crazy.

xx گفت...

شادم که از شرار تو میسوزم

شادم که در خیال تو می‌گریم

شادم که بعد وصل تو باز اینسان

در عشق بیزوال تو می‌گریم



پنداشتی که چون ‌زی تو بگسستم

دیگر مرا خیال تو در سر نیست

اما چه گویمت که جز این آتش

بر جان من شراره دیگر نیست

shadi گفت...

...جواب دوستت دارم
"نمی دانم چه بگويم!" نيست
نيست, به خدا نيست...
fogholade bud sheret... sorry dir sar zadam behet, kam on misham... donyaye shadi dashte bashi...

ناشناس گفت...

I like your poem. awsome.
I 'll love her forever, but I'm not gonna tell her anymore. because I want her to enjoy her current life.

ناشناس گفت...

It doesn't make any difference you tell her anymore or not. she's got whatever she should have. She's got the most beautiful message you can ever imagine."

lily گفت...

weblog ghashangi darin khley honarmandaneh hast hameh chizash, mano yadeh on moghehayee ke to iron bodam mindazeh!nemidonam vali ye jorayee ghamgini khasi hast to sheraton va weblogeton , shayad tanhayee ya dor bodan az azizan basheh ke hameh ma docharesh hastim movafagh bashin

مريم گفت...

خاطرم نيست از باراني
يا كه از نسل نسيم...
هر چه هستي گذرا نيست هوايت ...بويت
...
مرا ياد كني يا نكني
من به يادت هستم ...


سلام
دوست بي معرفت
چه عجب اومدي اين ورا
ولي خوش اومدي
خوشحالم كه از اهنگم خوشت اومد
من اسم خوانندشو نمي دونم شرمنده
منم خودم كدشو از يكي گرفته بودم
ولي اگه لينكشو پيدا كردم حتما بت مي دم
بازم بيا اين ورا خوشحال مي شم

چرکنویس گفت...

چقدر لذت بردم از این شعر. چندین بار خواندمش....

چرکنویس گفت...

چقدر لذت بردم از این شعر. چندین بار خواندمش....

چرکنویس گفت...

چقدر لذت بردم از این شعر. چندین بار خواندمش....

توکا گفت...

یادم نیست گفته بودم یا نه .. اما یادم است تو گفته بودی نیستی / نباش ..
.
.
چه صفایی دارد اینجا .. مثل قبل ترها دوست. ممنون .

جوادشیردل گفت...

گرم و شیرین مثل همیشه .
گاهی
اما کامل
همین گاه نوشته ها هم غنیمت از تو
.
.
.

ناشناس گفت...

when she is gone, she is gone. It does not make sense to love her anymore. but I still love her. Am I crazy

ناشناس گفت...

از اشعار قشنگت لذت بردم .به وبلاگ منم یه سری بزن. ممنون

مینا گفت...

سلام دوست من
کاش قصه عشق دروغ نبود...کاش ماورای قلبها واقعا بهم راه داشت...کاش قصه دیو و پری،نویسنده ای نداشت...
کاش غصه، قصهءعشق نمی گفت...
اما اکنون که کاش هایمان رویا شده برایت آرزوی رسیدن به رویاهای زیبا را دارم دوست من.در پناه خدای تا ابد مهربان باشی.

پرنیان گفت...

سلام. هر آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.ممنون به وبلاگم سر می زنید ولی دیگه به روز شدن وبلاگتونو اطلاع نمی دید.

ناشناس گفت...

با آو بودن مرا چون شمعی میسوزاند

بی‌ آو ذره ذره وجودم به درد میاید

و در انتظار یک لحظه دیدارش فراغ می‌کشم

ای کاش عشق نبود،ای کاش این چنان در وجودم رخنه نمی‌‌کرد

ای کاش احساساتم را میشنید ،آن را لمس می‌‌کرد و می‌‌بوید

ای کاش فقط لحظه‌ای دوست داشتن را در چشمان پاک و کودکانه ش نظاره می‌کردم

شعرتون سرشار احساسات زیبا بود ،امیدوارم که این احساسات زیبا همیشه در وجودتون زیبایی‌ خودش رو حفظ کنه و هیچ گاه کوچکترین لطمه‌ای بهش وارد نشه

ملودي گفت...

سلام عزيزم
وبلاگ زيبايي داري
اگه با تبادل لينک موافقي بهم خبر بده.
سر بزني خوشحال ميشم

آرتیم گفت...

دلتنگی.....دردیست بینهایت.
مبهوت نوشتت شدم نازنین

Proshat گفت...

سلام با اجازتون من لینکتون کردم
خیلی خیلی از وبلاگتون خوشم اومد
و همچنین مطالب بسیا زیبایی که داره
امیدوارم همیشه موفق و موید باشید

shadi گفت...

من آپم!! بهم سر بزن...
دنیای شادی داشته باشی[گل]

shadi گفت...

من آپم!! بهم سر بزن...
دنیای شادی داشته باشی[گل]

یامین بی دل گفت...

سلام عزیز
وب خوشگلی داری
به من هم یه سر بزن
دلم تنگه
شاید تسکینش دادی.....
منتظرتم
منتظر گامت...............
یا حق[گل]

یامین.بی دل گفت...

سلام عزیز
وب خوشگلی داری
به من هم یه سر بزن
دلم تنگه
شاید تسکینش دادی.....
منتظرتم
منتظر گامت...............
یا حق[گل]

ناشناس گفت...

:((، خیلی با خوندنش اشک ریختم، چشام هنوزم بارونین! در تمام لحظات خوندنش خودم رو در این ماجرا حس کردم، انگار دل من بود که با قلم تو می نوشت...