۷ بهمن ۱۳۸۶

زشت و زیبا





منم ميدونم که روزهاي آفتابي زيبا هستن و بهار فصله قشنگيه...
اما اگه روز هاي سرد و باروني و فصول خاکستري و يخ زده نباشن که ديگه اين زیبایی
ها اينجور خودنمايي نميکنن!
شايد شكست هست که به موفقيت معنا ميده ; نا اميدي اگه نبود که ديگه اميد مفهومی نداشت!
اگه از من بپرسي ميگم هر بادي که از ريشه درت نياره ريشت رو محكم تر میکنه
...

اما اين وسط يه چيزي هست که بد جور ميتونه دل آدما رو بسوزونه
:

مي دوني چه قدر سخته که روزها به انتظار بهار پشت شيشه نشسته باشي و یکدفعه
"ناخونده" پاییزمهمون لحظه هات بشه؟



۲ نظر:

Unknown گفت...

ghashang bood
:)

مینا گفت...

دردناک بود...
شاید بیشتر عمر در انتظار بهار، شاهد پاییز بوده ایم...
اما همین پاییز اگر ناامیدمان نکند، رسیدن بهار هزاران بار هیجان انگیزتر می گردد...