۸ بهمن ۱۳۸۶

روزي به بهانه ...






چشمهاش رو ميبنده و يه آرزو ميکنه; انگار که امروز - فقط همين امروز- تمام دنيا از آن اوست!

براش مهم نيست که فردا دنيا از آن ديگري بشه...

ميدونه که روزها از پس فرداها ميان...

يه لبخنده کوچيک گوشه لبهاش ميشينه وقتي که به خاطر مياره:
" در گذر اين روزها, اونيکه تو آرزوهاش هميشه حاضر بوده , در کنارش خواهد موند ..."

چشمهاش رو ميبنده و
دوباره يه آرزو ميکنه: انگار که امروز - فقط همين امروز- تمام دنيا از آن اوست!



۷ بهمن ۱۳۸۶

زشت و زیبا





منم ميدونم که روزهاي آفتابي زيبا هستن و بهار فصله قشنگيه...
اما اگه روز هاي سرد و باروني و فصول خاکستري و يخ زده نباشن که ديگه اين زیبایی
ها اينجور خودنمايي نميکنن!
شايد شكست هست که به موفقيت معنا ميده ; نا اميدي اگه نبود که ديگه اميد مفهومی نداشت!
اگه از من بپرسي ميگم هر بادي که از ريشه درت نياره ريشت رو محكم تر میکنه
...

اما اين وسط يه چيزي هست که بد جور ميتونه دل آدما رو بسوزونه
:

مي دوني چه قدر سخته که روزها به انتظار بهار پشت شيشه نشسته باشي و یکدفعه
"ناخونده" پاییزمهمون لحظه هات بشه؟



۵ بهمن ۱۳۸۶

آزرده خاطر





اون کسی که می تونه دلت رو به درد بیاره, همونیه که می تونه شادترین لحظه ها رو بهت هدیه کنه...

اگه یکی بود و نبودش فرقی برات نداشته باشه, حرفاش هم دلخورت نمیکنه!

ولی چرا نمی شه کلمات رو جوری گفت که دلی به درد نیاد و خاطری آزرده نشه؟

چرا وقتی که دلمون به درد اومده, واژه ها رو جوری کنار هم
نمی چینیم که تنها حسمون رو بیان کنیم, بدون طعنه و کنایه!

فراموش نکن: "همیشه راه بهتری هم هست..."


۲ بهمن ۱۳۸۶

پرنده کوچک خوشبختی






خوشبختی: این واژه رویایی.

خوشبختی: شوق رفتن و امید رسیدن.

خوشبختی: سرآغاز این کلام.

میدونی... خوشبخت اونیکه به خوشبختی فکر نمی کنه...

سالهای سال پرنده خوشبختی سر شاخه زندگیت میشینه و زیبایی لحظه ها رو دو چندان میکنه , تو هم سرمست از همه داشته هات... شاد... خوشبخت... مغرور...

اما بازی روزگارچه بالاو پاینی داره: عادت می کنیم به داشته ها
و حسرت اونچه روکه نداریم رومی خوریم, اونچه روکه نمی شنا سیم و نمیدونیم...

میریم ... میریم که رها بشیم, خوشبخت بشیم,
میریم و خیلی چیزها رو جا می زاریم , خیلی ها رو فراموش می کنیم .... باور نمی کنیم, عاشق نمی مونیم, دل می کنیم....

اما همین که پرنده خوشبختی از سر شاخه آرزوهامون پر بکشه, تازه حس می کنیم که جای اون آواز زیبا, بدجوری توی لحظه هامون خالی مونده...

راستی پرنده کوچک خوشبختی در کجای این راه انتظار رسیدمون رو می کشه؟