۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۷

امید






"چهره آفتاب سوخته کودک يخ فروش
با کلاه حصیری و لبهای خشکيده... "

قصه تکرار و هميشه تکرار رويای سرابی است,
که پاهای تاول زده ام را
و روح تشنه ام را
در پی خويش کشانده است.

قطره قطره آب می شود,
هر آنچه از دوست داشتن آموخته ام.

قطره قطره آب می شوم,
در مسير اين راه بی سرانجام.

"... و انتظارکودک يخ فروش
که نگاه محزونش
قطره ها را می شمارد,
و با لبخندی دروغین به خود می گويد:
امروز تمامی يخ هايم را خواهم فروخت."